تجزیه و تحلیل حکایاتی از کوش نامه براساس نظریه ولادیمیر پراپ

کوش نامه Koosh-Nameh

درباره متون حماسي و اساطير ايران و جهان و همه‌ی کسانی که به فرهنگ و ادب ایران زمین خدمت کرده و می کنند.

تجزیه و تحلیل حکایاتی از کوش نامه براساس نظریه ولادیمیر پراپ

مقدمه

بنابر فرضیه ساخت­شناسی (Morphology) قصه ساختاری کهن دارد ولی در عین حال بعد از خواندن هر قصه­ای، به نظر می­رسد با داستانی نو و آشنا روبه­رو هستیم. مهم­ترین بررسی در این زمیـنه، از «ولادیمیر پراپ» دانشـمند روس است که تألیـف عمده­اش در سال 1928 به چاپ رسید و ترجمة آن در حدود سال­های 60 در غرب انتشار یافت و تأثیر عمیقی به جا گذاشت. با انتشار مجموعه قصه­های عامیانه آلمانی به وسیلة یاکوب و ویلهلم گریم در 
سال­های 1814-1812م، حرکتی عظیم در سطح جهانی برای گردآوری و بررسی قصه­ها پدید آمد. عالمان سایر رشته­های علوم­انسانی از جمله اسطوره­شناسان، مردم­شناسان و 
روان­شناسان به این حوزه علاقه­مند شدند و هر کدام بر مبنای تخصص خویش، افق­هایی تازه در قصه­ها کشف کردند.

پراپ، صد قصه از مجموعه قصه­های روسی افاناسیف را برگزید و آنها را براساس کنش­ها و رویدادهایشان بررسی کرد. وی به این نتیجه رسید که افراد شخصیت­های قصه مختلف­اند ولی کارهایی که انجام می­دهند از شمار معینی تجاوز نمی­کند. آن گاه واحد سازنده روایت را «کارکرد» نامید که مترجمان فارسی زبان، (Function) را به کارکرد، خویشکاری، کنش و نقش ویژه ترجمه کرده­اند. کارکرد، عمل یکی از شخصیت­های قصه است از نظر اهمیتی که در مسیر سایر کنش­های قصه دارد. تعریف پراپ از کارکرد، یکی از مهمترین و انقلابی­ترین نوشته­ها در تاریخ فولکلور است. او می­نویسد: یک عمل نمی­تواند جدای از مکانی که در جریان روایت دارد تعریف شود. این جمله به روشنی نشان می­دهد که اندیشیدن درباره فولکلور براساس موتیف­های منفرد، اشتباه است و عمل یا کارکرد فقط در مکان و جایگاه خویش در جریان روایت تعریف می­شود. پراپ با تجزیه و تحلیل کارکردها به چهار اصل کلی درباره این قصه­ها دست یافت:

1-      کارکرد، سازه­های بنیادین و عناصر ثابت و لایتغیر قصه­اند، جدا از اینکه چه کسی و چگونه آنها را انجام می دهد؛

2-      تعداد کارکردها در قصه­های پریان محدود است؛

3-      توالی این عناصر و کارکردها همیشه یکسان است؛

4-      همه قصه­های پریان از جنبه ریخت و ساختار، متعلق به یک تیپ هستند.

وی همچنین هفت شخصیت زیر را در قصه­ها شناسایی کرد: شریر، بخشنده، یاریگر، شاهزاده خانم، گسیل دارنده، قهرمان و قهرمان دروغی.

بحث در باب ریخت­شناسی قصه­ها همچنان در محافل علمی جهان و در میان قصه­شناسان رواج دارد و گام نخست در شناخت قصه محسوب می­شود.

این نوشتار، تحلیل حکایاتی از «کوش­نامه» با به کارگیری روش ریخت­شناسی پراپ است که این نظریه را در نوع ادبی «اسطوره» آزموده است.

اسطوره و اهمیت نقد اساطیر

اسطوره واقعیتی است که ملتی آن را در کنار خود می­گیرد و پرورش می­دهد. 
«بی­گمان تعریف اسطوره به نظرگاه اسطوره­شناس و اسطوره­پژوه بستگی دارد و هر مکتب از روانکاوی گرفته تا پدیدارشناسی و ساختارگرایی و جز اینها، در اسطوره به نحوی خاص، مطابق با اصول و موازین مقبول، نظر کرده است.» (ستاری، 1376: 4) با این تعریف، اسطوره از نظر ساختارگرایی (دست­کم از گونه­ـ لوی­استراوس) این­گونه تعریف می­شود: «پیدایی اساطیر متکی بر فرایند اجتماعی نیست، ذهن انسان همانند ماشینی است که اساطیر از آن طریق و طی فرایند انتقال شفاهی شکل می­گیرند و بدین سان شالوده منطقی نهفته در محتوای سطحی اساطیر بازتاب نمونه­هایی از اندیشه­ای است که بخش جداناشدنی ماشین ذهن انسان است.» (هینلز، 1383: 25)

میرچا الیاده از دیدگاه پدیدارشناسی اسطوره را چنین تعریف می­کند: «اسطوره زنده در جوامع سنتی، داستانی قدسی و مینوی است که کارهای نمایان خدایان و موجودات فوق طبیعی، یا نیاکان فرهنگ آفرین را که در ازل، در زمان بی­آغاز، زمان بی­زمان، روی داده، حکایت می­کند و بنابراین روایت پیدایش جهان و جانوران و گیاهان و نوع بشر و نهادها و آدابی و رسوم و علل خلق آنها و کلاً شرح آفرینش کون و کائنات است. به بیانی دیگر اسطوره، روشنگر معنای زندگی است و به همین جهت «داستانی راست» است، در مقابل قصه و حکایت که «داستان­های دروغ»اند و به این اعتبار، الگو و نمونه نوعی و  اسوه و عین ثابت هر رفتار و کردار معنی­دار آدمی است که باید همواره تجدید و تکرار شود تا اعمال انسانی معنی بیابند.» (الیاده، 1362: 6)

«اسطوره­ها تصویر تجسم­یافته نیروهای کیهانی و نمودگار تجربه­ای در عالم قداستند. زیرا تجلیات قدسی اسطوره در آفرینش کیهانی، امور پهلوانی، آیین­ها، توتم پرستی و ... نمایان است و کثرت گرایش­های رمزی در هر تجلی قدسی خاطرنشان می­سازد که جهان از لحاظ ذهنی آن را ساخته و پرداخته و به مثابه کلیتی اندام­وار و یکپارچه جلوه داده است.» (مک کال، 1375: 33)

اسطوره­شناسان عصر ما، همه، در اساطیر معنایی جسته و یافته­اند و همه، اساطیر را معنی­دار دانسته­اند، با این تفاوت که بعضی آن معنا را بالابر و بالاجوی و بلندی­خواه یا قدسی و مینوی و لاهوتی و حاکی از «مبادی» و «اصول اولیه» و بالضروره «رمزی» گفته­اند و بنابراین با تأویل اسطوره  شأنش را بالا برده­اند، برخی دیگر برعکس، با تفسیر اسطوره، معنایش را تا حد نشانه زبانی تقلیل داده و بنابراین از شأن اسطوره کاسته­اند؛ اما همه اعتقاده کرده­اند که اسطوره بر معنایی رمزی دلالت دارد.

«اسطوره، در گسترده­ترین معنای آن، گونه­ای جهان­بیـنی باستانی است. آنچه اسطـوره را می­سازد یافته­ها و دستاوردهای انسان دیرینه است. تلاش­های انسان آغازین و اسطوره­ای در شناخت خود و جهان و کوشش­های گرم و تب­آلوده وی در گزارش جهان و انسان، دبستانی جهان­شناختی را پدید آورده است که آن را اسطوره می­خوانیم.» (کزازی، 1387: 6)

«به آسانی می­توان مفتون و افسون اسطوره شد. می­توان حیران در برابر اسطوره واماند و هم چنان آن را نشناخت. می­توان در کیهان و آسمان­ها نگاهش داشت. پرستیدش. از آن ترسید. در برابرش ناچیز شد. می­توان هم به زمینش آورد، در آن جاری شد، در خود آن را جاری کرد... زیرا گمان من این نیست که اسطوره را در ملکوت برای من ساخته­اند. آن را من ساخته­ام و راهی ملکوت کرده­ام و اگر بناست پیوندی نو به نو، میان من و اسطوره استوار شود، پس این پیوند لازم است که باز، سرزنده، شوخ و زمینی باشد.» (فرسی، 1370: 12).

«کوش­نامه» اثری حماسی و اسطوره­ای

کوش­نامه منظومه­ای است شامل 10129 بیت که در بحر متقارب سروده شده و در دو بخش تنظیم شده است. موضوع «کوش­نامه» داستان زندگانی پرماجرا و پر فراز و نشیب کوش پیل دندان ـ فرزند کوش، برادر ضحاک ـ است که به روایتی یک هزار و پانصد سال زیست. در تاریخ گزیده آمده است: «در عهد او [=فریدون] کوش فیل دندان برادرزاده ضحاک، به ولایت بربر مستولی شد و دعوی خدایی کرد. فریدون «سام بن نریمان» را به جنگ او فرستاد و میانشان محاربات عظیم برفت. اما ظفر سام را بود و کوش به مطاوعت درآمد. نمرود بن کنعان از تخم کوش است.» و اما صفت بارز کوش پیل دندان، زشتی و ترسناک بودن صورت اوست، در میدان نبرد هرگاه خود از سر بر می­گرفته است، سپاهیان دشمن با دیدن وی روی به گریز می­نهاده­اند که اینک دیوی است رسته از دوزخ! فرستادگان پادشاهان چون به حضور او بار می­یافتند، با دیدن وی زبانشــان بند می­آمد و از ادای مراسم احترام باز می­ماندند. خود کوش، یک بار در پایان کتاب به پیر فرزانه اعتراف می­کند که همواره از زشتی خود در رنج بوده است:

روا دارمی گـــــر نبودیم گنـــــج  وز این زشتی­ام دل نبودی به رنج

(ایرانشان، 1377: ب9799، 668)

او جنگجویی است نیرومند و آشنا به فنون جنگ و گریز، اهل فریب و نیرنگ، سنگدل و ستمگر که از کامجویی زنان و پسران سیر نمی­شود.

مؤلف این کتاب حکیم «ایرانشان بن ابی­الخیر» است. وی این منظومه را به 
«غیاث­الدین ابوشجاع محمد بن ملکشاه سلجوقی» (دوران پادشاهی از 498-511 هـ.ق) تقدیم کرده است.

سراینده کوش­نامه در دیباچة کتاب به این موضوع تصریح کرده است که نخست بهمن­نامه را به نظم آورده و به ممدوح خود تقدیم داشته، و چون درصدد منظوم ساختن داستانی دیگر بوده است، یکی از بزرگان شهر او را به داستان کوش، شاه چین، راهنمایی کرده و ظاهراً همین مرد نیز روایت منثور قصة کوش را در اختیار وی گذاشته است. چون شاعر داستان کوش را در مطالعــه می­گیرد، آن را می­پسندد و درصدد برمی­آید که آن را در شعر خود چون باغ بهاری بیاراید و به این ترتیب، شاعر، داستان کوش را «در بیت خویش» می­آورد و آن را به سلطان سلجوقی تقدیم می­کند.

 

شکل­شناسی کوش­نامه

پراپ معتقد است «اندیشه و محتوا را می­توان به طور عینی و علمی تجزیه و تحلیل کرد، اما فقط پس از آن که قوانین صورت روشن شده باشد.» (پراپ،1371: 126) این نوشتار، با بررسی ساختار صوری دو روایت منظومه «کوش­نامه»، الگوی پراپ را در یک «متن اسطوره­ای» آزموده است. ابتدا خلاصة هر داستان همراه با شاهد شعری آن به نثر بیان گردید، سپس ترکیب قصه، نمودار و شخصیت­ها، نمودار حرکتی قصه­ها و در نهایت ساختار کلی حکایت ارائه شده است. چون درگذشته همیشه قصه را از نقطه نظر مضمون بررسی می­کرده­اند، لذا نمی­توانیم از این مطلب سخنی ناگفته، درگذریم؛ از این­رو در پایان هر روایت ساختاری معنایی حکایت و محتوای اساطیری آن مورد بررسی قرار گرفته است.

«نکته اساسی این است که یکی از اهداف تجزیه و تحلیل­های ساختاری در هر موضوع یقیناً آگاه شدن از جهان­بینی نهفته در پشت این پدیده­هاست. اگر شناخت الگوهای ساختاری بتواند خدمتی به توصیف نهاد جهان­بینی خود ما یا جهان­بینی دیگر مردمان بکند، در این صورت وسیله­ای است برای شناخت بهتر طبیعت و سرشت انسان و در نتیجه شناخت بهتر جامعة خاص  انسانی.» (پراپ، 1386: 14).

خویشکاری پراپ

 

- وضعیت اولیه  İ           16. مبارزهL

1. دور شدن  e                17. علامت گذاریm

2. قدغن      k                  18. پیروزیV

3. سرپیچی q                19. رفع شرE

4. پرس وجو  v                20. بازگشت↓

5. خبرگیریW                21. تعقیبP

6. نیرنگ                  j  22. نجاتS

7. همکاری ناخواستهg         23. رسیدن به صورت ناشناسO

1/8. شرX                  24. دعوی قهرمان دروغینF

2/8. کمبودx                25. کارسختM

9. لحظه پیوند دهندهy        26. انجام کار سختA

10. تصمیم­گیری قهرمان قصهw 27. شناساییI

11. حرکت قهرمان↑           28. افشاگریDv

12. اولین کار هبه­کنندهD   29. تغییر شکلT

13. واکنش قهرمانH         30. مجازاتPu

14. دست­یابی به وسیله سحرآمیزZ     31. عروسیN

15. انتقال از سرزمینی به      Ø عنصر پیوند دهنده

 سرزمین دیگرR                                 Mot انگیزش

 

- و هریک از این 31 کارکرد دارای زیر مجموعه­هایی هستند که فهرست کامل آن در کتاب ریخت­شناسی قصه­های پریان ترجمه کاشی­گر ذکر شده است.

حکایت زاده شدن کوش پیل دندان یا کوش پیل گوش

«ماهنگ» شاه چین به سبب پناه دادن جمشیدیان مورد خشم ضحاک قرار می­گیرد و در جنگ با «مهراج» کشته می­شود.

وضعیت اولیه  i :

این صحنه یک خویشکاری نیست، اما یک عنصر مهم محسوب می­شوند.

 

ضحاک برادر خود «کوش» (پدر کوش پیل دندان) را به فرمانروایی چین می­فرستد تا افراد خاندان جمشید را در چین تار و مار کند:

1 Y

درخواست کمک

چو آگاهی آمد به ضحاک از این
برادرش را کوش، در پیش خواند
بدو گفت تا آن گهی کآفتاب
کرا یابی از تخم جمشیدیان

 

که شد کشته دارای ما چین و چین
وز این داستان چند با او براند
بینی که برخیزد از روی آب
به دو نیم کن در زمانش میان

( 194؛ ب 838-840)

 

 

 

کوش فرمان برادر را می­پذیرد و راهی آن سرزمین می­شود. کوش از آنان در چین خبری به دست نمی­آورد. پس به جنگ «پیل گوشان» می­رود و دختری زیبا از این طایفه راـ  که پیل گوش نبودـ  به همسری می­گیرد:

* (w-↑)

تصمیم­گیری و عزیمت

چو از هیچ سو کوش دشمن ندید
بکشت و بیاورد از ایشان بسی
از ایشان یکی دختری یافت کوش
به غمزه همی جادوی بابلی
به بالا چو  سروی و ماه از برش
دل شاه از آن ماه شد پر ز جوش

 

سپه را سوی پیل گوشان کشید
ببخشید از آن بهره بر هر کسی
به خوشی چو جان و به پاکی چوهوش
به رخساره همچون گل زابلی
خجل گشته کافور و بان از برش
به پیوند او شد همه رای و هوش

(2020 : ب 962-967)

 

1 X

کمبود (نداشتن همسر)

 

حاصل این ازدواج کودکی است پیل­دندان و پیل­گوش که بعدها به کوش­پیل دندان معروف می­گردد. پدر چون صورت زشت پسر خود را می­بیند، نخست سر همسر خود را که چنین فرزندی زاده است از تن جدا می­کند، سپس پنهانی کودک را در بیشة چین رها می­سازد:

 

سر سال از او کودک آمد پدید
دو دندان خوک و دو گوش آن پیل

میان دو کتفش نشانی سیاه
مراو را بدید و بترشید سخت
همی آدمی زاید از مرد و زن
دل خویش از آن مایه رنجور کرد
نهانی پس آن بچه را برگرفت
بینداخت او را و خود گشت باز

 

که چون او جهان آفرین نافرید
سر و موی سرخ و دو دیده چو نیل
سیاه چون تن مردم پر گناه
به زن گفت کای بدرگ شوربخت
تو چون زاده­ای بچه اهرمن؟
بزد تیغ، وز تن سرش دور کرد
سوی بیشه چین ره اندر گرفت
ز مردم نهان ماند یک چند راز

(202؛ ب 968-977)

 

14 X

قتل

 

این همان بیشه­ای است که جمشیدیان چند صد سال است در آن پنهانی به سر می­برند. در این زمان سومین نسل از جمشید، یعنی آبتین، (جمشید ـ نونک­ ـ مهاروـ آبتین) قدم به عرصة وجود گذاشته است. روز بعد از آن که کوش، کودک پیل دندان خود را در بیشه افکنده است، آبتین با سپاه خود از آن محل می­گذرد و کودک را پیدا می­کند:

Ø عنصر پیونددهنده

دگر روز چون آبتین با سپاه
از آن بیشه آواز کودک شنید

 

ز بهر شکار آمد آن جایگاه
به نزدیک او تاخت، او را بدید

(203؛ ب 980 و 981)

 

 

 

آبتین از دیدن نوزادی بدان شکل متحیر می­شود. نخست درصدد برمی­آید که این موجود اهریمنی را نابود سازد:

 

فروماند خیره ز دیدار اوی
همی هر زمان گفت با خویشتن
پرستنده را گفت تا برگرفت
بینداخت و افگند در پیش سگ
بر شیر افگند و شیرش نخورد
برآتش نهادند و آتش نسوخت

 

روانش پر اندیشه از کار اوی
که این نیست جز بچه اهرمن
به سوی سراپرده ره برگرفت
گریزان شد از وی سگ تیزتگ
رخ آبتین گشت از آن هول زرد
رخ هر کس از تیرگی برفروخت

(همان؛ ب 982-987)

 

Dسوءقصد

 

با وساطت همسر آبتین، وی از کشت کودک منصرف می­شود:

 

زنش گفت: ای نامور شهریار
بود کاندراین، رازی بود
به من بخش تا همچو جان دارمش

 

 

ستیزه مکن خیره با کردگار
که او در جهان سرفرازی بود
یکی دایه مهربان آرمش

(همان؛ ب 990-992)

 

ô پیدایش یاریگر

کودک در خانه آبتین نگهداری می­شود و تحت تعلیم و پرورش قرار می­گیرد:

 

ز بس لابه کاوکرد، دادش بدوی
گهی کوش و گه پیل دندانش خواند
به فرهنگ دادش چو شد هفت سال

 

 

زنش سوی پروردن آورد روی
که هر دو همی جز به پیشش نماند
برآورد کودک همه شاخ و یال

(همان؛ ب 994-996)

 

9 Sنجات از سوءقصد

 

سال­ها بعد کوش پیل دندان یکی از بزرگ­ترین پادشاهان سرزمین چین می­شود.

Nسلطنت

با این توجه صورت نهایی کنش­های داستانی با توجه به کارکردهای سی و یک­گانه پراپ و شخصیت­ها آن به قرار ذیل است:

i وضعیت اولیه؛ 1Yدرخواست کمک؛ * (w-↑) تصمیم­گیری و عزیمت؛ 1x کمبود (نداشتن همسر)؛ 14X قتل؛ H- واکنش منفی قهرمان؛ Ø عنصر پیونددهنده؛ Dسوء­قصد؛ ô پیدایش یاریگر؛  9 Sنجات از سوء قصد و Nسلطنت.

 

نمودار حرکتی

i _____________________________ N

 

ساختار حکایت

تعادل اولیه:

 

پادشاهی، برادر خویش را حکمران ناحیه­ای از ملک خویش می­کند تا دشمنانش را نابود کند.

برهم­خوردن تعادل:

  • · حکمران به قبیله­ای حمله می­کند و دختــری از آنان را به همسری می­گیرد.
  • · حاصل ازدواج کودکی زشت و پیل دندان است.
  • · حکمران همسر خویش را می­کشد و نوزاد را در بیشه رها می­کند.

تعادل مجدد:

نوزاد به وسیلة فرماندهی پیدا می­شود و نجات می­یابد.

 

شخصیت­ها

کوش پیل دندان: قهرمان قربانی// آبتین و همسرش: یاریگر// ضحاک: گسیل­دارنده// کوش: ضد قهرمان// راوی: دانای کل// روایت شنو: مخاطب.

ساختار معنایی حکایت

کوش پیل­دندان در این حکایت نمود اسطوره کودک رها شده است. «کودک رهاشده که عناصرکیهان از او پشتیبانی می­کنند، غالباً قهـرمان، شاه یا قدیس می­شود و نمایانگر اسطوره خدایانی که پس از تولد بی­درنگ رهایشان کرده­اند.» (الیاده، 1372: 245)

اولین نمایش آن را می­توان در داستان حضرت موسی دید که پس از تولد در داخل سبدی به رود نیل سپرده می­شود و همسر فرعون او را از آب گرفته، به دربار فرعون برده، او را پرورش می­دهد. داستان «زال» نمود دیگری از این اسطوره است. «سام» به دلیل سپیدمویی زال او را در دل کوه رها می­کند و سیمرغ در مقام دایگی زال برآمده است او را به همراه بچگان خود می پرورد.

«درشاهنامه، «فریدون» در دل طبیعت و تحت حضانت و دایگی گاو برمایه پرورش می­یابد. «سهراب»، «سیاوش»، «کیخسرو» و «بهرام گور» نیز دور از پدر و تحت تربیت پهلوان یا پادشاهی نشو و نما می­یابند. سرگذشت «داراب» پسر«همای بهمن» نیز با سرنوشت موسی یکسان است چنانکه «هما» نهانی پسری به دنیا می­آورد و از آنجا که موقعیت خود را چون پادشاه بوده از دست ندهد، طفل را درون صندوقی قرار می­دهد و به آب می­افکند. گازری کودک را یافته او را بزرگ می­کند و در نهایت داراب نزد مادرش باز می­گردد. «ساسان» نیز به شبانان سپرده می­شود تا دور از خانواده بزرگ شود.» (زمردی، 1382: 510 و 511)

در «کوش­نامه»، «کوش پیل دندان» نمود اسطوره کودک رها شده است. پدر وی که خود فردی حیله­گر و کریه چهره و با قساوت است، با پیوند با دختری از قبیله پیل گوشان صاحب فرزندی می­شود. پدر چون صورت زشت پسر خود را می­بیند، پنهانی کودک را در بیشه چین رها می­سازد. کودک تحت تربیت «آبتین» که سومین نسل پس از جمشید است، قرار می­گیرد. این کودک نیز بنابر اسطوره کودکان رهاشده که غالباً قهرمان و شاه و ... 
می­شوند، یکی از بزرگ­ترین شاهان خاور زمین می­شود.

 

حکایت کوش، فرمانروای گم کرده راه

i وضعیت اولیه

«کوش پیل دندان» که در این زمان بیش از هزار سال از عمرش می­گذرد، سال­هاست که در آسودگی حکومت می­کند، گاهی به مدت بیست سال و گاهی کمتر و بیشتر از چشم همگان پنهان می­گردد. با وجود این «ز فرمان او کس نرفتی برون».           

سپس ادعای خدایی می­کند و می­گوید اگر روزی از تخت پادشاهی خود دور شوم، تصور نکنید که گزندی به من رسیده است، مطمئن باشید که در آن هنگام برای رو به راه کردن کار جهان رفته­ام:

X شر

سالیان فراوانی می­گذرد و هیچ کس از اطاعت او سر بر نمی­تابد و همگان او را خدای 
می­خوانند. وی سرمست و مغرور، ستمکاره­تر از نخست به جفاکاری می­پردازد:

ز سال فراوان چنــــان گشت مست         کجا در دل امــــــید جاوید بست

ز تندی دل از مهربانــــــی بشست       ستمکاره تر زآن که بــودی نخست

شب و روز با کس نیامیختــــــــی       بسی بیگنه خــــــــون ها ریختی

از او گــــــــر کسی آرزو خواستی       زمانی به پاســـــــــــخ نیاراستی

که از ما تو ایــــــن آرزو را مجوی     نکـــــردم تـو را روزی آن آرزوی

                                                       (همان: 663؛ ب  9691 - 9695)

غیبت (دورشدن)

کوش، روزی با همراهانش به شکــار می­رود، در حالی که گـوری را در بیشه­ای تعقیب 
می­کند، از یاران خود جدا می­ماند. چهل روز در بیشه سرگردان به سر می­برد:

جهاندیــــده کوش از پی گور، تفت   به کردار باد انـــــدر آن بیشه رفت

ز دیدار او گــــــــــور شد ناپدید    تو را بشنوانم شگفتـــــــی که دید

همی گشت در بیشه یک چنــد گاه  مگــــــــر یابد او باز گم کرده راه

سراسیــــــــمه شد، ره نیامد پدید کنون راز یـــــــــزدان ببایـد شنید

(همان: 664؛ ب 9708 ـ9711)

                                                                                                  

ô پیدایش یاریگر

سرانجام کاخی از دور به چشمش می­رسد، کوش نزدیک کاخ می­رود و آواز می­دهد که درِ کاخ را بگشایید. پیری بر بالای کاخ ظاهر می­گردد و از او می­پرسد: تو کیستی؟ تو اهرمن روی را چه کسی به سوی ما راهنمایی کرده است؟ پاسخ می­شنود که: من خداوند روزی ده رهنمایم. پیر می­خندد، کوش سبب خنده را می­پرسد:

ورا گفت از ایـن روی و دیدار تو    همی خنده آید زگفتـــــــــار تو

که یک بار گویی که هستم خـدای      دگــــــرباره گویی که راهم نمای

خداونـــــــــد روزی ده مردمان        چرا راه خواهد ز مـــــــردم نهان

که بیـــــــــراه را او به راه آورد        شب و روز و خورشید و مـاه آورد

 ( 665؛ ب 9732 ـ 9735)          

Ø گفتگوها جزء عناصر پیوند دهنده هستند.

گفتگویی طولانی بین پیر و پیل دندان صورت می­گیرد، پیل دندان پیوسته از برتری خویش سخن می­راند. پیر می­گوید که «سیرآمدم من گفتار سرد» و وی را از درِ کاخ می­راند.

Y1درخواست کمک

کوش می­اندیشد که اگر من در این بیشه هلاک شوم، گزندی به پیر نخواهد رسید و از هلاک من باکی ندارد، پس برمی­گردد و به سوی کاخ می­رود. پیر را می­خواند و از او یاری می­جوید:

اگر من در این بیشــــه گردم هلاک       چنین مـــــرد را از هلاکم چه باک

از ایدرگذشتن مــــــرا روی نیست        که در بیشه بیــش از تگاپوی نیست

بکوشم به هر چاره تا مرد پیـــــــر         مگر باشد از بـــــــــد مرا دستگیر

بدو گفت کای مــــــرد پاکیزه رای      یکی مردمی کن مـــــــرا ره نمای

چه باشد مرا گر تو یــــــاری دهی      وز این بیشه ام رستگـــــاری دهی

(677؛ ب 9784-9781 و 9790-9791)

پیر فرزانه با کوش درباره آفریدگار جهان و جهانیان سخن­ها می­گوید و وی را نوید می­دهد که اگر از گفتار بیهوده دست بردارد، چاره­ای برای درمان صورت زشت وی می­اندیشد کوش سخنان پیر را می پذیرد و می­گوید:  

اگر زشتی از روی من بستـــــــری    کنم جاودانه تو را کهتـــــــــــری

نخواهم که باشم خـــــــدای جهان     پرستــــــــــش کنم آشکار و نهان

(668؛ ب  9806 و 9807)

Tr1تغییر شکل درپی مداخلة دستیار سحرانگیز

پیر وی را می­نوازد. سلاح و اسب را از او جدا می­کند و به مداوای جسم و روح مرد گم کرده راه می­پردازد. جزمیوه خورشی به او نمی­دهد، تا تنش باریک و مستمند می­شود، پس دو دندان و دو گوش او را با سوهان و دارو جراحی می­کند و او را به صورت آدمیان در می­آورد:                                    

دو دندان و دو گـــوش او تازه کرد      به سوهــــان و دارو به اندازه کرد

خورش داد تا تنش نیـــــرو گرفت        رخ کهـــــــربا رنگ نیکو گرفت

(669؛ ب9832 و9833)

(w-↑)تصمیم گیری و عزیمت

پیر به مدت ده سال به کوش، خواندن می­آموزد و او را با پزشکی و نیرنگ و طلسم آشنا 
می­سازد و راه خداشناسی را به وی تعلیم می­دهد. کوش چهل و شش سال نزد وی می­ماند و پس از آن با راهنمایی پیر به سرزمین خویش باز می­گردد.           

ببوسیــــد پــس دسـت فرزانه، کوش      پسودش دو رخساره بر یال و گوش

شب آمد، درآمـــــد بــه اسـب سمند      دو دیده به روشــــــن ستاره فگند

[ شنبه 11 آبان 1392برچسب:, ] [ 16:27 ] [ بهمن خياباني ] [ ]