كاربرد واژهی «فرهنگ» در شاهنامهی فردوسي
كاربرد واژهي «فرهنگ»، پيش از شاهنامه
اين را نيز بايد دانست كه فردوسي نخستين كسي نيست كه واژهی فرهنگ را به كار برده است. پيش از فردوسي، رودكي و دقيقي اين واژه را در شعر خود آوردهاند. در «تاريخ بلعمي» و ديباچهی «شاهنامهی ابومنصوري» نيز به اين واژه برميخوريم. همزمان با فردوسي نيز سخنوران و نويسندگاني چون عنصري، فرخي، منوچهري، اسدي توسي و كيكاووس وشمگير در «قابوسنامه» واژهی فرهنگ را به كار بردهاند. پيشينهی كاربرد اين واژه را در نزد غزالي و در كتابش «نصيحت الملوك» و نيز پورسينا در «دانشنامه»، ميتوان يافت. دو سده پس از آن نيز افضلالدين محمد مرقي، مشهور به بابا افضل، در كتابهاي فلسفي خود 12 بار از واژهی فرهنگ سود جسته است. او از بزرگترين فيلسوفان ايراني است كه براي همهی واژههاي فلسفي، برابرهاي فارسي پيدا كرده است. براي نمونه، او براي اصطلاح فلسفي «فلك مدور الدور» برابر نهاد فارسي «گردون گرد گرد» را به كار برده است.
كاربرد واژهی «فرهنگ» در شاهنامه
فريتس وولف آلماني در كتاب «فرهنگ شاهنامه»، نزديك به 90 بيت را در شاهنامه يافته است كه در آن بيتها، واژهی فرهنگ و گونههاي آن، به كار رفته است. آن واژهها از اين دستاند: فرهنگ، فرهنگي، فرهنگيان، فرهنگجو، فرهنگوش و فرهنج. آنجايي كه فردوسي واژهی «فرهنگ» را به كار ميبرد، چنين معنايي را پيش چشم داشته است: آموختن، فراگرفتن، آموزش عالي و دانشاندوزي. چند نمونه از آن بيتها چنين است:
«چو هنگام فرهنگ باشد ترا/ به دانايي آهنگ باشد ترا» يا: «به ياد آيدم فر و اورنگ او/ بزرگي و ديهيم و فرهنگ او» و نيز «بي آزاري و سودمندي گزين/ كه اين است فرهنگ و آيين و دين» و نيز واژهی فرهنگيان در اين بيت: «به فرهنگيان ده مرا از نخست/ چو آموختم زند و استا درست». هنگام سپاسگزاري از خداوند نيز ميگويد: «تو دادي مرا فر و فرهنگ و راي/ تو باشي به هر نيك و بد رهنماي»
در اين بيتها، فردوسي هنگام كاربرد واژهی فرهنگ، آن را گونهاي برتري و شايستگي اخلاقي ميداند و ارزشي نهفته براي آن در نظر ميگيرد. او از فرهنگ خوب و بد سخن نميگويد. از ديد او فرهنگ، همواره نيك و پسنديده است.
فردوسي واژهی فرهنگجو را نيز در چنين بيتهايي به كار ميبرد: «جهاندار بيدار فرهنگجوي/ بماند همه ساله با آبروي»، يا «هنرمند و جمهور و فرهنگجوي/ سرافراز و با دانش و آب روي». باز در بيتي ديگر: « سه موبد نگه كرد و فرهنگجوي/ كه در سورستان بود با آب روي». اما واژهی فرهنگوش، به معني دانا و حكيم، را تنها در يك بيت شاهنامه آورده است: «هر آن كس كه هستند فرهنگوش/ كه باشد ورا مايه صد بار كش». يك واژهی ديگر را هم به كار ميگيرد و آن فرهنج است: «چنانت به فرهنجم اي بد نهاد/ كه ناري دگرباره ايران به ياد». اين بيت دربارهی كساني است كه ميخواهند آزادگي ايران را از بين ببرند. اين نكته را نبايد فراموش کرد كه براي دریافت معناي اين بيتها، بايستگي دارد كه بيتهاي پيش و پس از آن نيز ديده شوند تا گستردگي معنايي واژهها بهتر شناخته شود.
پديداري فرهنگ در شاهنامهی فردوسي
فردوسي در بيتهايي ميگويد: «يكي داستان زد بر او پيلتن/ كه هر كس كه سر بركشد ز انجمن؛ هنر بايد و گوهر نامدار/ خرد يار و فرهنگش آموزگار». او در اينجا از چهار چيز سخن ميگويد: هنر، گوهر، فرهنگ و خرد. فردوسي ميگويد كه آدمي داراي گوهر است و نهاد و طبيعتي دارد كه با ديگر آفریدهها، تفاوت ميكند. گوهري كه فردوسي از آن سخن ميگويد، همان نهاد و سرشت آدمي است؛ اما اگر اين سرشت دگرگون نشود، باور نيز نخواهد شد. پس بايد هنري باشد كه نهاد آدمي را دگرگون کند. او ميگويد: «گهر بيهنر ناپسند است و خوار/ بدين داستان زد يكي هوشيار». بدينگونه، هنر آن توانمندي است كه ميتواند از درون و سرشت آدمي، تواناييهاي او را به مرحله آفرينش برساند. اين حركت درونزا، در پيوند با نيروي ديگري است كه خرد ناميده ميشود: «خرد مرد را خلعت ايزدي است/ سزاوار خلعت نگه كن كه كيست؛ خرد افسر شهرياران بود/ خرد زيور نامداران بود». پس بايستي به وسيلهی گوهر، سرشت آدمي را به سوي خردورزي ببريم. در چنين صورتي است كه دستآوردي خواهيم داشت كه همانا دانش است: «خرد همچو آب است و دانش زمين/ بدان كآن جدا وآن جدا نيست زين». روشن است كه اين فرهنگ خردورزانه را ميتوان از نسلي به نسل ديگر رسانيد.
اين را نيز بايد دانست كه فردوسي نخستين كسي نيست كه واژهی فرهنگ را به كار برده است. پيش از فردوسي، رودكي و دقيقي اين واژه را در شعر خود آوردهاند. در «تاريخ بلعمي» و ديباچهی «شاهنامهی ابومنصوري» نيز به اين واژه برميخوريم. همزمان با فردوسي نيز سخنوران و نويسندگاني چون عنصري، فرخي، منوچهري، اسدي توسي و كيكاووس وشمگير در «قابوسنامه» واژهی فرهنگ را به كار بردهاند. پيشينهی كاربرد اين واژه را در نزد غزالي و در كتابش «نصيحت الملوك» و نيز پورسينا در «دانشنامه»، ميتوان يافت. دو سده پس از آن نيز افضلالدين محمد مرقي، مشهور به بابا افضل، در كتابهاي فلسفي خود 12 بار از واژهی فرهنگ سود جسته است. او از بزرگترين فيلسوفان ايراني است كه براي همهی واژههاي فلسفي، برابرهاي فارسي پيدا كرده است. براي نمونه، او براي اصطلاح فلسفي «فلك مدور الدور» برابر نهاد فارسي «گردون گرد گرد» را به كار برده است.
كاربرد واژهی «فرهنگ» در شاهنامه
فريتس وولف آلماني در كتاب «فرهنگ شاهنامه»، نزديك به 90 بيت را در شاهنامه يافته است كه در آن بيتها، واژهی فرهنگ و گونههاي آن، به كار رفته است. آن واژهها از اين دستاند: فرهنگ، فرهنگي، فرهنگيان، فرهنگجو، فرهنگوش و فرهنج. آنجايي كه فردوسي واژهی «فرهنگ» را به كار ميبرد، چنين معنايي را پيش چشم داشته است: آموختن، فراگرفتن، آموزش عالي و دانشاندوزي. چند نمونه از آن بيتها چنين است:
«چو هنگام فرهنگ باشد ترا/ به دانايي آهنگ باشد ترا» يا: «به ياد آيدم فر و اورنگ او/ بزرگي و ديهيم و فرهنگ او» و نيز «بي آزاري و سودمندي گزين/ كه اين است فرهنگ و آيين و دين» و نيز واژهی فرهنگيان در اين بيت: «به فرهنگيان ده مرا از نخست/ چو آموختم زند و استا درست». هنگام سپاسگزاري از خداوند نيز ميگويد: «تو دادي مرا فر و فرهنگ و راي/ تو باشي به هر نيك و بد رهنماي»
در اين بيتها، فردوسي هنگام كاربرد واژهی فرهنگ، آن را گونهاي برتري و شايستگي اخلاقي ميداند و ارزشي نهفته براي آن در نظر ميگيرد. او از فرهنگ خوب و بد سخن نميگويد. از ديد او فرهنگ، همواره نيك و پسنديده است.
فردوسي واژهی فرهنگجو را نيز در چنين بيتهايي به كار ميبرد: «جهاندار بيدار فرهنگجوي/ بماند همه ساله با آبروي»، يا «هنرمند و جمهور و فرهنگجوي/ سرافراز و با دانش و آب روي». باز در بيتي ديگر: « سه موبد نگه كرد و فرهنگجوي/ كه در سورستان بود با آب روي». اما واژهی فرهنگوش، به معني دانا و حكيم، را تنها در يك بيت شاهنامه آورده است: «هر آن كس كه هستند فرهنگوش/ كه باشد ورا مايه صد بار كش». يك واژهی ديگر را هم به كار ميگيرد و آن فرهنج است: «چنانت به فرهنجم اي بد نهاد/ كه ناري دگرباره ايران به ياد». اين بيت دربارهی كساني است كه ميخواهند آزادگي ايران را از بين ببرند. اين نكته را نبايد فراموش کرد كه براي دریافت معناي اين بيتها، بايستگي دارد كه بيتهاي پيش و پس از آن نيز ديده شوند تا گستردگي معنايي واژهها بهتر شناخته شود.
پديداري فرهنگ در شاهنامهی فردوسي
فردوسي در بيتهايي ميگويد: «يكي داستان زد بر او پيلتن/ كه هر كس كه سر بركشد ز انجمن؛ هنر بايد و گوهر نامدار/ خرد يار و فرهنگش آموزگار». او در اينجا از چهار چيز سخن ميگويد: هنر، گوهر، فرهنگ و خرد. فردوسي ميگويد كه آدمي داراي گوهر است و نهاد و طبيعتي دارد كه با ديگر آفریدهها، تفاوت ميكند. گوهري كه فردوسي از آن سخن ميگويد، همان نهاد و سرشت آدمي است؛ اما اگر اين سرشت دگرگون نشود، باور نيز نخواهد شد. پس بايد هنري باشد كه نهاد آدمي را دگرگون کند. او ميگويد: «گهر بيهنر ناپسند است و خوار/ بدين داستان زد يكي هوشيار». بدينگونه، هنر آن توانمندي است كه ميتواند از درون و سرشت آدمي، تواناييهاي او را به مرحله آفرينش برساند. اين حركت درونزا، در پيوند با نيروي ديگري است كه خرد ناميده ميشود: «خرد مرد را خلعت ايزدي است/ سزاوار خلعت نگه كن كه كيست؛ خرد افسر شهرياران بود/ خرد زيور نامداران بود». پس بايستي به وسيلهی گوهر، سرشت آدمي را به سوي خردورزي ببريم. در چنين صورتي است كه دستآوردي خواهيم داشت كه همانا دانش است: «خرد همچو آب است و دانش زمين/ بدان كآن جدا وآن جدا نيست زين». روشن است كه اين فرهنگ خردورزانه را ميتوان از نسلي به نسل ديگر رسانيد.