منشا داستانهای رستم به روایت وبلاگ بهشت گمشده آریاییان
استاد مهرداد بهار در کتاب جستاری چند در اساطیر ایران آگاممنون سردار یونانیان را همان گشتاسب میداند و می نویسد:
آگاممنون همان گشتاسب است. هر دو دیگران را بخاطر منافع خویش نابود میکنند ....آخیلوس با اسفندیار یکی است... هر دو پهلوان کشور بزرگتر تندخو و خشمگین و هر دو رویین تن اند... رستم با هکتور یکی است. هر دو پهلوان کشور کوچکتر آدم های ملایم و معتدلی اند...پاریس همان زال است هر دو حیله گرند و با نیروهای فوق طبیعی ارتباط دارند.....
اما به نظر بنده این استنتاج صحیح نیست چون بر اساس حماسه ایلیاد(نوشته هومر شاعر یونانی)، پاریس پدر هکتور نیست بلکه برادر اوست و بنابر این پاریس نمیتواند همان زال باشد و ثانیا در روایت ایرانی رستم اسفندیار رویین تن را به هلاکت میرساند ولی در روایت یونانی هکتور توسط آشیل رویین تن کشته میشود و این درست عکس روایت ایرانیست. و سرانجاماین پاریس برادر هکتور است که با تیری که بر پاشنه پای آشیل یا آخیلوس میزند او را به قتل میرساند. ثالثا در حماسه ایلیاد هیچ اشاره ای به نبردی معادل با نبرد رستم و سهراب نشده است.
برای بنده واقعا جاي بسي تعجب است كه چرا تاكنون كسي متوجه شباهت داستانهای رستم در روایات ملی و حماسی ایرانی با داستانها و روایاتی که در منابع حماسی هندوان در مورد پهلوانی شکست ناپذیر به نام ارجونَ arjunaآمده نگرديده است. این تشابه به اندازه ای است كه می توان کلیه تصورات پیشین دانشمندان را بی اساس خواند و با اطمینان کامل اعلام نمود که رستم ایرانی همان ارجونای هندوان است که داستانهای او عینا در منظومه حماسی مهابهاراتای هندوان آمده و به همانگونه جوانمردی و پهلوانی او در نبرد با دشمنان همواره مورد تکریم هندوان نیز بوده است.
هویت ارجونَ: بر اساس مهابهارتای هندوان که یک منظومه حماسی بسیار قدیمی است ارجونَ سومین فرزند پاندو و زني به نام كونتي است.پاندو فرزند ویاسه از نوادگان هستین و فرزند کورو از نسل بهارت بود که نسب انها به پورو فرزند ییاتی میرسید . به موجب دفتر اول مهابهارتا، پاندو پدر ارجونَ، در هنگام تولد به دليل زرد متمايل به سفيد بودن و بيرنگ بودن پوست بدن، پاندو يا بيرنگ=زال، ناميده شده بود. بر اساس فهرست اعلام لغات سنسکریت سر اکبر در جلد دوم کتاب اوپانیشادها ویاسه پدر پاندو بدلیل سیه چردگی کریشنا نیز نامیده میشد که البته این شخص جدا از کریشنا هشتمین مظهر ویشنو است. کریشنا معادل سانسکریت واژه سام در زبان اوستایی و هر دو به معنای سیاه می باشند. هستينَ (در سانسكريت به معناي دستان یا صاحب دست) جد پاندو بود و نام او یاداور نام دستان است که در منابع ما نام دیگر زال گردیده است. بنابر این ارجونَ نيز چون رستم فرزند شخصی زال و نسبش به دستان ميرسيد. ارجون نیز چون رستم يك پهلوان شكستناپذير بود. گزارش مهابهارتا از داستان نبرد وی با رويين تني به نام كرنا تقریبا نسخه هندی داستان ایرانی نبرد رستم با رويين تني به نام اسفنديار در شاهنامه فردوسي را به نمایش میگذارد. و نکته مهمتر اینکه ارجون نیز چون رستم با فرزند چهارده ساله خود كه در ديار غربت داشته و او را نمي شناخته به نبرد تن به تن و مبارزه اي مرگ آور مبادرت مي كند كه نهايتا منجر به درخواست نوشدارو مي گردد و اینک به انطباق این داستانها میپردازیم:
نبرد رستم و اسفنديار:
به موجب شاهنامه فردوسي در دوره فرمانروايي گشتاسپ فرمانرواي حامي زرتشت او فرزند رويين تن خود اسفنديار را به جهت مطيع كردن رستم و خاندانش به سرزمين او روانه ميكند كه منجر به نبردي خونين ميگردد كه نهايتا به كشته شدن اسفنديار رويين تن منجر ميگردد.
نبرد ارجون با رويين تني به نام كرنا در داستانهای هندی کاملا منطبق با نبرد رستم با اسفنديار در روایات ایرانی است.
به موجب دفتر چهاردهم مهابهارتا، كرنا داراي پوستي بود كه او را رويينتن كرده بود و هيچ سلاحي بر پوست او كارگر نبود. مادر او کونتی او را در هنگام دختری باردار شد و از روی شرم او را بلافاصله پس از تولد به آب رودخانه می اندازد. کرنا از دوران جوانی کینه ارجون را به دل گرفته بود و علیرغم اینکه ارجون کاری به کار او نداشت کرنا همواره درصدد ضربه زدن به وی بود. این بود که در زمانی که دو طایفه کوروان Kauravas و پاندوان pandavasکه با یکدیگر پسرعموزاده بودند درگیر جنگ شدند کرنا خود را از پیروان کوروان نامید و در این جنگ خانمانسوز شرکت نمود.
به موجب دفتر هشتم مهابهارتا در نبردي كه در ناحيه كوروكشترا ( واقع در شمال دهلي) بين اين دو پهلوان شكستناپذير در ميگيرد، ابتدا پسران كرنا توسط خويشان و برادران ارجونَ كشته ميشوند ( اين گزارش شباهت كاملي به داستان كشتهشدن پسران اسفنديار بدست خويشان رستم در هنگامه اين نبرد دارد كه در شاهنامه فردوسي مذكور است).
در داستان هندي نقش ارجونَ معادل با نقش رستم در روايت ملي ايراني است و از تشابهات ديگر اين دو داستان، روايت پند دادن كتايون مادر اسفنديار براي پرهيز از نبرد با رستم است كه در روايت هندي هم آمده و منطبق است با پند دادن كونتي (كه خود را مادر كرنا ميدانست) به كرنا براي پرهيز از نبرد با ارجونَ.
به موجب دفتر پنجم مهابهارتا پس از گفتگوی کریشنا با کونتی و مشخص شدن اینکه کونتی مادر حقیقی کرنا است قضیه نصیحت کریشنا به کرنا و ترغیب او به انصراف از جنگ با پاندوان را داریم و سپس داستان سئوال و جواب کونتی و کرنا و التماس کونتی از کرنا برای اجتناب از جنگ با ارجون مطرح میگردد.
كونتي كه در اصل مادر ارجونَ و پاندوان بوده به كرناي رويين تن ميگويد كه وي مادر حقيقي او نيز ميباشد و در زمان دختري او را باردار شده و او را از روی شرم به ناچار به آب رودخانه انداخته است. اما با وجود نصايح مادر، كرنا که کینه ارجون را به دل داشت به نبرد ميرود و در نبرد اول، ارجونَ ، زخمهاي فراوان برداشته از پيش كرنا ميگريزد (مانند زخم برداشتن رستم در نبرد اول و فرار از پيش اسفنديار) ولي پس از نكوهش یودهیشتر(برادر ارشد ارجون) و نيز نصايح یاور همیشگی یعنی كريشنا(هشتمین مظهر ویشنو) ارجون دوباره به نبرد با كرناي رويينتن ميرود و در نبرد دوم نيز شكست ارجونَ قطعي به نظر ميرسيد، اما ناگهان چرخ ارابه كرنا در گل فرو ميرود و او براي بيرون آوردن آن از گل از ارجونَ امان ميخواهد، ولي ارجونَ بر خلاف رسم جنگاوري با تيري افسون شده كه پيكان آن بصورت دو دست بهم آمده (دو پيكانه) و به جهت ضخامت شش پر بود، آن پهلوان رويينتن را از پاي در ميآورد و سر کرنا را از بدن جدا میکند و كرنا به همان سرنوشتي دچار ميگردد كه اسفنديار رويين تن گرديده بود، طبق داستان ایرانی رستم نيز در نبرد دوم در حال شكست بود اما تير افسون شده ساخته شده از چوب درخت گز كه سيمرغ در اختيار او گذاشته بود را به سوي چشم اسفندیار رويين تن هدايت ميكند و اين تير افسون شده به موجب شاهنامه فردوسی دو پيكانه اما سه پر بوده است. طبق داستان هندی کریشنا پیشنهاد میکند که ارجون این تیر را بکار گیرد و کریشنا نیز از کودکی با سیمرغ (گرودا ) بزرگ شده بود و این نیز از شباهتهای دیگر این دو داستان است.
غير از شاهنامه فردوسي تنها كتابي كه اشاره به اين نبرد نموده است كتاب درخت آسوريك است كه متني است به زبان پهلوي اشكاني كه در بند ۷۱ كتاب اشاره به نبرد رستم و اسفنديار شده كه با پيلان و كارافزار بسيار با هم نبرد نمودند. در اين كتاب از رستم با نام رودستخم rudastakhm و از اسفنديار با نام سپنتودات (آفریده مقدس) ياد شده است . به موجب داستانهای هندی کونتی مادر کرنا بواسطه ایزد آفتاب و بدون همسر او را در دوران دختری باردار شده بود (درست همانند مسیح ).
در كتاب پهلوي بندهش نيز از رستم فرزند دستان با نام روتستخمك Rutastakhmak ياد گرديده است. در دفتر اول مهابهارتا در اشاره به فرزندان پاندو نام ارجون را نقره اي فام معنا كرده اند اگرچه در زبان سانسكريت همچنين ارجون Arjunaنام درختي است كه داراي چوبي سخت و شكست ناپذير است.
به موجب اساطير هندي ، كرنا نيز چون اسفنديار در يزدانشناسي و بلندبيني مشهور بود و به موجب دفتر هشتم مهابهارتا، كرنا به ارابه ران خود، سخناني ميگويد كه همه ناشي از يكتا پرستي و اجراي قوانين ديني توسط اوست.
هندوان به گزارش روایات اساطیری مبنی بر اینکه شروع عصر سیاه یا کالی یوگا زمانی خواهد بود که در ماه بهادون آفتاب در برج سنبله می افتد و این زمان را پایان عصر سوم از اعصار چهارگانه و مصادف با مرگ کریشنا میدانند لذا با استناد به علم نجوم این واقعه را متعلق به 3102 سال پیش از میلاد مسیح میدانند و چون طبق روایات اساطیری نبرد مهابهارت ۳۵ سال قبل از مرگ کریشنا رخ داده لذا نبرد ارجون و کرنا در تاریخ ۳۱۳۷ قبل از میلاد اتفاق افتاده است.
نبرد رستم و سهراب:
داستان نبرد رستم و پسر چهارده سالهاش سهراب در ديار غربت (در شهر سمنگان) نيز با داستان نبرد ارجونَ با پسر چهارده سالهاش بنام ببهيروواهن babhiruvahanaدر ولایت منی پور سرزمینی واقع در ديار غربت كاملا شبيه است. به موجب شاهنامه فردوسی رستم در مرز سرزمين توران در تعقيب شكار بود كه به شهر سمنگان از توابع توران مي رسد و در آنجا ملازمان شاه سمنگان رستم را به قصر دعوت ميكنند و از او پذيرايي فراوان ميشود. اتاقي نيز جهت استراحت به او داده ميشود. تهمینه دختر شاه سمنگان با ديدن رستم دلباخته او مي شود و رستم نيز او را از پدرش خواستگاري مي كند. پس از مدتي اقامت رستم در سمنگان همسرش تهمینه باردار مي گردد و چون رستم ناگزیر به بازگشت به ایران بود به تهمینه نشاني از خود به یادگار ميدهد كه اگر فرزندشان پسر شد آن نشان را بر بازوي او ببندند. مدتي بعد فرزندي پسر از تهمينه متولد شده كه به روایت شاهنامه فردوسی چهره او همچون خون سرخ رنگ بود. سهراب پیوسته سراغ پدر را از مادر مي گيرد و متوجه مي شود كه او فرزند رستم پهلوان ايرانيست كه در اطاعت شاه ايران و خود نیز فرمانده سپاه ايران است. زمانيكه سهراب چهارده ساله ميشود به تحريك تورانيان و به قصد تصرف ايران و از طرفي يافتن پدر به دژ مرزي ايران حمله ميكند. او به اندازه اي نيرومند بود كه فرمانده دژ بنام هژير ياراي مقابله با او را در خود نديد و تنها دختری بنام گردآفريد به مقابله با سهراب بر میخیزد اما موفق نمي شود جلوي حمله سهراب را بگيرد و سهراب كه تصور كرده بود با مردي جوان رودررو است او را به كمند مي گيرد و با افتادن کلاه خود از سر گردآفريد سهراب متوجه دختر بودن خصم می گردد. سرانجام به سپاه ايران و كیکاووس خبر مي رسد كه جواني از توران مستحكم ترين دژ مرزي ايران را متصرف و تمام سپاهيان را اسير نموده و كسي را ياراي مقابله با وي نيست. كیکاوس افرادي را سراغ رستم مي فرستد تا موضوع را به اطلاع او برسانند و از او میخواهد تا به مقابله سهراب برود. رستم نیز در پی فرمان کیکاوس خود را سريع به عرصه نبرد ميرساند و از بد روزگار سهراب و رستم هيچيك همديگر را نميشناختند و هيچ يك هم در شناسايي يكديگر اقدامي نكردند تا اينكه كارزار در گرفت و رستم با خنجر به سينه سهراب ميزند و پسر كه با رفتن خون بسيار نيمه حال شده بود بدو ميگويد اگر رستم بداند كه تو پسرش را كشته اي تو را زنده نخواهد گذاشت. رستم ناباورانه از او نشان پدر را ميخواهد و او نشاني كه در بازو داشت به رستم نشان ميدهد و آنگاه رستم خود را غرق در خاك ميكند و براي نجات پسر سراغ نوشدارو را از كیکاوس ميگيرد اما با تعلل كیکاوس و اجتناب از دادن نوشدارو سهراب به هلاكت ميرسد و يك تراژدي رقم ميخورد.
مشابه اين داستان را در مهابهارتاي هندوان ملاحظه ميكنيم، چنانكه در دفتر چهاردهم مهابهارتا مذكور است كه ارجونَ به ولايتی بیگانه بنام منيپورَ رفته كه وسيع بود و شهرهاي آبادان داشت. ارجونَ دختر راجه آن ولايت را خواستگاری نمود و حاصل این ازدواج فرزند پسری بنام ببهيروواهَنَ بود و مدتی بعد ارجون از آن ولايت رفته و همسر و فرزندش را تنها گذاشت. رسم آن ولايت اين بود كه وقتي راجه ای از دنيا ميرفت جاي او به دختر زاده او داده شود، لذا ببهيروواهَنَ پسر ارجونَ پس از وفات پدر بزرگش به سلطنت آنجا رسيد. روزي سپاهيان ارجون همراه با كريشنا بدان مكان رسيدند و ببهيروواهن كه احساس خطر كرده بود به گمان اينكه دشمنان قصد تصرف ملك او را دارند با سپاهيان پدرش درگير شده و خود بَبهيروواهَنَ به اشتباه با پدر خود، يعني ارجونَ كه وی را نميشناخت درگیر شده و زخمي مرگبار بر وی وارد ساخت. وي جهت زنده كردن پدر به قعر زمين رفته و با فرمانروايمارها و ساير ماران قعر زمين جنگ كرده بود و عصاره يا جوهر گياه سنجيوَنيSanjivani ( نوعي گياه كه در كوههاي هيماليا ميرويید) را از ماران گرفته، آورده بود و قصد ترميم زخم پدر خود را داشت سرانجام به دعاي كريشنا با آن جوهر ارجونَ بار ديگر زنده شد و پسر خود را باز شناخت.
یک تفاوت اساسی این داستان با نبرد رستم و سهراب در اینست که در اين داستان شخصيت معادل سهراب كشته نميشود ولي جريان آوردن نوشدارو در اين داستان نيز ديده ميشود که راز تهیه نمودن نوشداروی مزبور نیز در دست کوی اوشانkavi ushan بود. نام کیکاوس در اوستا کوی اوسان kavi usan آمده که با کوی اوشان در منابع سانسکریت از نظر زبان شناسی معادلست. در مهابهارتای هندوان همچنین ماجرای مشابهی از به آسمان رفتن و سرنگون شدن کوی اوشان مذکور است که عینا در کتاب پهلوی دینکرد برای کیکاوس آمده است. به موجب مهابهارتا جوهر سنجیونی عصاره ای بود که کوی اوشان آنرا برای زنده ساختن افرادی که در اثر زخم و جراحت مرده بودند بکار میبرد و آنها را زنده میکرد .
در زبان سانسكريت واژه بَبهيرو Babhiru هم به معناي قهوهاي متمایل به سرخ و هم به معناي سگ آبي است و واژه واهَنَ به معناي ارابه است و روی هم دارنده ارابه سرخ رنگ یا دارای ارابه ای که سگ آبی آنرا میکشد معنا میدهد. چنانکه ببهيرو را به معنای قهوهاي متمایل به سرخ در نظر گیریم تنها بهر نخست این نام در روايات ملي ايراني به سهراب (سوخرا = سرخ) تبديل شده است و احتمالا بهر دوم واژه یعنی واهن vahanaبه معنای ارابه حذف شده است. در زبان اوستايي سوخر Sukhraبه معناي سرخ رنگ است و واژه مزبور به مرور در فارسي تبديل به سرخ شده است.
بسياري از روايات و داستانهاي مربوط به رستم از جمله نبرد با فرزندش سهراب را فقط فردوسي در شاهنامه ارائه كرده است و نه در اوستاي موجود و نه در هیچیک از كتب پهلوي هيچ اشاره اي به اين داستان نشده است.
در پايان ملاحظه ميكنيم كه شخصیت معادل رستم در اساطیر هندی ارجون نام دارد و او نه پهلوانی سکایی بوده و نه همان هکتور حماسه ایلیاد است بلکه او یک شخصیت پیش از تاریخ هند و ایرانیست که در دوران پیوستگی قبایل هند و ایرانی بسر میبرده و داستانهای او هنگام مهاجرت آریاییان ایرانی به فلات ایران سینه به سینه نقل گردید تا بخشی از روایات حماسی ملت ایران گردید.