شاید دلیل این امر آن باشد که فردوسى، در جامعه ما و در ادب فارسى، پدیده منحصر به فرد و جامع و مانعى است که با شفافترین و قابل فهمترین زبانها با مردم خویش سخن مى گوید، پیامش قصه کامها و نامرادیهاى جمع است و شاعر، هدفى کاملا متعالى دارد که خیر و صلاح جامعه خود را در درازناى پرپیچ و خم تاریخ، بر هر مصلحت فردى و پدیده غیرجمعى ترجیح مى دهد و همیشه پیامى دارد قابل درک و صمیمیتى آشنا و مأنوس که سفره دلهاى خوانندگان اثرش را از مائده هاى مطلوب آگاهانه و ناخودآگاهانه، سرشار مى سازد و رغبت و عطش همیشگى آنها را به محتویات اثر خویش برمى انگیزد؛ حال آنکه دیگران بویژه شاعران معاصر وى، ابعاد جامع شخصیت و تفکرات و رفتار و کردار پرمنشانه او را فاقدند و به همین جهت اگرچه هریک از آنان بعدى خاص از فکر و زیبایى و پیامهاى انسانى و اخلاقى و حتى اجتماعى را نمایندگى مى کنند، اما همیشه در محدودهاى حقیر از ساختار هاى شخصیت و اندیشه خویش گرفتار مى مانند و با آنکه گاهى جرقهاى مى زنند، اما آتش گرمابخش شبهاى زمستان نیستند. ما در این گفتار برآنیم که محیط ادبى و اندیشه هاى حاکم بر روزگار فردوسى را با تکیه بر تفاوتهاى فردوسى با شاعران همزمانش بشناسیم تا از آن میان شاید با این قلم ناتوان بتوانیم «استثنایى» و «منحصر به فرد» بودن فردوسى را باز نماییم. به صف شاعران و متشاعران بى شمار قصیدهسراى معاصر فردوسى، که تنها حدود 400 تن از آنها در دربار غزنه مى زیستند، بنگریم و قصیدهسرایانى چون عنصرى را ببینیم که از رفاهى بى مانند برخوردارند، آنچنانکه از نقره دیگدان و از زر اسباب خوان مى سازند و رفاه و آسایش و ثروتمندى آنها موجب غبطه بزرگ شاعرى دیگر چون خاقانى مى گردد:
به تعریض گفتى که خاقانیا
چه خوش داشت نظم روان عنصرى
بلى شاعرى بود صاحب قبول
ز ممدوح صاحبقران عنصرى
به معشوق نیکو و ممدوح نیک
غزل گو شد و مدحخوان عنصرى...
به دور کرم بخششى نیک دید
ز محمود کشورستان عنصرى
به ده بیت، صد بدره و برده یافت
ز یک فتح هندوستان عنصرى
شنیدم که از نقره زد دیگدان
ز زر ساخت آلات خوان عنصرى
دهم مال و بس شاد باشم کنون
ستد زرّ و شد شادمان عنصرى
به دانش توان عنصرى شد و لیک
به دولت شدن چون توان عنصرى
مى بینیم که خاقانى از آن مى نالد که عنصرى با سرودن ده بیت شعر بدره هاى زر و برده هاى نیک مى یابد، در حالى که خود او با فضل بیشتر و کمالات افزونتر از این نعمت برخوردار نشده است.
حقیقت این است که عنصرى و اکثر شاعران معاصر فردوسى در دربار غزنویان کارگزاران حاکمیت زورند و شیفتگان زر، مصلحتبینانى عافیت نگرند که بر گرد هرم قدرت مى چرخند و براى تحکیم بنیانهاى توانمندى حاکمیت از هیچ کوششى دریغ نمى کنند، با دروغگویى و فرومایگى، سفلگان را برمى کشند، حقیران را بزرگ مى نمایند و شجاع و دلاور مى خوانند و به فریب افکار جامعه مى پردازند و مزد خویش را به اندازه وقاحت خود و سفاهت دیگران دریافت مى دارند.
حال آنکه فردوسى از لونى دیگر است، او در بحران اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى حاکم بر ایران قرن چهارم و پنجم هجرى که معلول تغییر و تبدیل حکومتها و نفوذ هاى سیاسى و فکرى تازیان و ترکان و اصطکاک با ریشه هاى فرهنگى و علاقه هاى ملى ایرانى بود، از پیوستن به قدرتهاى حاکم سرباز زد و بدون اینکه جذب و جلب دربار هاى پرزرق و برق گردد، در انزواى طوس که درواقع قلب تپنده و مبارز جامعه مطلوب او بود، به شاعرى پرداخت. اما این شاعرى داراى ویژگیهاى خاص خویش است:
1 - فردوسى در اوج رواج قصیدهسرایى و منظومه هاى دربارى، خریدار بازار بى رونق مثنوى مى گردد. توضیح آنکه تا روزگار فردوسى اگرچه مثنویهاى متعددى در زمینه هاى گوناگون حتى در زمینه هاى حماسى سروده شده بود، اما شاعران درکى صحیح و منطقى از داستان بلند نداشتند و هنوز یک مثنوى بلند که به لحاظ لفظ و محتوا اعتبارى درجه اول داشته باشد آفریده نشده و در جامعه و در میان مردم راهى و جایى نیافته بود و مثنویهایى چون آفریننامهبوشکور و کلیله و دمنهرودکى و خنگبت و سرخبت عنصرى و ورقه و گلشاه عیوقى و حتى گشتاسبنامه دقیقى جایى براى خود در اندیشه ایرانیان نگشوده بود. فردوسى، با درک دلزدگى جامعه از قصیده هاى مدحیه و محتواى جدا از زندگى آنها و براى تحقق هدفهاى تاریخى و پیام خویش، قالب مثنوى را براى بیان خود برمى گزیند، زیرا این قالب داراى استعدادى بالقوه است که شاعر مى تواند با استفاده از امکانات وزنى و سهولت قافیه، در کلام، انعطافپذیرى فراوان و قابلیتهاى گوناگون را در اختیار داشته باشد و بدون اینکه مضامین و اندیشهها را قربانى کند، پیام تأثیربخش خویش را به بهترین نحو و به سادگى تمام به گوش جامعه برساند.
2 - مثنوىسرایى فردوسى نه در ستایش معشوق و زندگان صاحب قدرت بود و نه به تنهایى و به طور انتزاعى در وصف طبیعت بى جان و زیباییهاى صورى آن، بلکه نخستین کوشش موفقى بود که براى گرد آوردن مفاخر و مآثر یک فرهنگ ریشهدار و معرفى هویت مردم یک جامعه کهنسال صورت مى گرفت و شاعر ناچار بود مواد شعر خود را از خواندهها و شنیده هاى دقیق فارسى یا پهلوى به دست آورد و در چارچوب قالب مثنوى به خوانندگان خویش عرضه کند. بنا بر این، مثنوى فردوسى، شعرى مستند بود و شعر مستند در این تعبیر تا پیش از فردوسى سابقه نداشت. هنر فردوسى در آن بود که در عین سخنورى مستند، چنان به سادگى و زیبایى سخن راند که خشکى منابع و بى روحى آنها به هیچوجه مجال خودنمایى نیافت.
مسلما در این روزگار، تقیّد به متن و اصرار در حفظ امانت، تنها در شاهنامه دقیقا ملموس و محسوس است و در هنگامى که قصیدهسرایان معاصرش آنچه را بر زبان مى آمد مى گفتند و مبالغه هاى مستعار آنان حدّ و مرزى نمى شناخت و آنان به هیچ اصل و کلامى پایبند نبودند، فردوسى بسیار مستند سخن مى راند:
سرآمد کنون رزم کاموس نیز
دراز است و نفتاد از او یک پشیز
گر از داستان یک سخن کم بدى
روان مرا جاى ماتم بدى
*
تمامى بگفتم من این داستان
بدانسان که بشنیدم از باستان
فردوسى چون به متنى کهن دست مى یافت، گرد و غبار زمان را از چهره آن مى زدود و براى آنکه از آن شعرى ناب و تأثیرگذار به وجود آورد، دریا دریا هنر و نیکاندیشى به کار مى برد تا آنرا مرغوب طبایع مشکلپسند و تأثیر گذارنده بر دلهاى چون سنگ سازد:
یکى نامه دیدم پر از داستان
سخنهاى آن پرمنش راستان
فسانه کهن بود و منثور بود
طبایع ز پیوند او دور بود
نبردى به پیوند او کس گمان
پراندیشه گشت این دل شادمان
گذشته بر او سالیان دو هزار
گرایدون که برتر، نیابد شمار
معناى این امانتدارى را وقتى به خوبى مى توان دریافت که او اینهمه وسواس و دقت را درباره «افسانه» ها به کار مى برد تا خود در مورد «واقعیتهاى» زنده چگونه عمل کند.
3 - نرمى کلام و سادگى بیان فردوسى و اوج اندیشه قابل لمس او براى مردم باذوق و هنرپرور ایران، به زودى، به این شاعر چنان قبول عام و محبوبیتى بخشید که تاکنون هیچ شاعرى در هیچ کشورى به چنین توفیقى دست نیافته است. کلامش به قرآن عجم معروف شد و نسلها و نسلها فرزندان این آب و خاک درس میهنپرستى و راستى و مردانگى را از آن آموختند، در علمجویى و اخلاق، امانتدارى و عبرت از زندگى گذشتگان و حقجویى و عشق و کین، کلام استوار و عفیف او را راهنماى زندگى و اندیشه خود قرار دادند. رسالتى که فردوسى براى خود قائل بود احیاى ارزشهاى ملى ایرانیان بود و در راه احیاى این ارزشها، او به قهرمانانى جان داد که با همه حقى که بر گردن جامعه خود داشتند در روزگار فردوسى به مردگان مى مانستند:
بنا هاى آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
پى افکندم از نظم کاخى بلند
که از باد و باران نیابد گزند
چو عیسى من این مردگان را تمام
سراسر همه زنده کردم به نام
نمیرم از اینپس که من زندهام
که تخم سخن را پراکندهام
بر این نامه بر، سالها بگذرد
بخواند هر آنکس که دارد خرد
4 - فردوسى عاشق سرزمین خویش و عاشق تاریخ و ارزشهاى دیرین قوم خود بود. زیباییهاى مادى و معنوى ایرانزمین را مى ستود و در جهت اعتلاى نام و ارزشهاى سرزمین خود جوانى، زندگى، آسودگى و هستى را از دست مى داد. جوانیش را مى باخت. ثروتش را از دست مى داد. فقر جاى ثروتمندیش را مى گرفت... پیرى به جاى جوانى او مى نشست و این پیر مؤمن و استوار، چون کوهى بر سر باور هاى خویشتن ایستاده بود و مى سرود و مى سرود، سرودى را که بدان باور داشت:
چو گفتار دهقان بیاراستم
بدین خویشتن را نشان خواستم
که ماند ز من یادگارى چنین
بر او آفرین کو کند آفرین
پس از مرگ بر من که گویندهام
بدین نام جاوید جویندهام
او گاهى به بیان این رنجهاى مدام لب مى گشاید:
نماندم نمکسود گندم، نه جو
نه چیزى پدید است تا جودرو
بدین تیرگى روز و هول خراج
زمین گشته از برف چون کوه عاج
همه کارها شد سر اندر نشیب
مگر دست گیرد به چیزى حبیب
*
الا اى دلاراى چرخ بلند
چه دارى به پیرى مرا مستمند
چو بودم جوان، برترم داشتى
به پیرى مرا خوار بگذاشتى
5 - مثنوى فردوسى شعرى پویا و زنده بود که از هر کلمه آن زندگى و طراوت مى تراوید و سلحشورى و دلاورى از آن مى بارید. آنچنانکه نظامى عروضى در حدود یک قرن و نیم پس از سرایش شاهنامه نوشت: «فردوسى... الحق هیچ باقى نگذاشت و سخن را به آسمان علّیین برد و در عذوبت به ماءِ معین رسانید و کدام طبع را قدرت آن باشد که سخن را بدین درجه رساند که او رسانیده است در نامهاى که زال همى نویسد به سام نریمان به مازندران، در آن حال که با رودابه دختر شاه کابل پیوستگى خواست کرد:
یکى نامه فرمود نزدیک سام
سراسر درود و نوید و خرام
نخست از جهان آفرین یاد کرد
که هم داد فرمود و هم داد کرد
وز او باد بِر سام نیرم درود
خداوند شمشیر و کوپال و خود
چماننده چرمه هنگام گرد
چراننده کرگس اندر نبرد
فزاینده باد آوردگاه
فشاننده خون ز ابر سیاه
به مردى هنر در هنر ساخته
سرش از هنرها برافراخته
من در عجم سخنى بدین فصاحت نمى بینم و در بسیارى از سخن عرب هم...»
و این از نوع همان ابیاتى است که حتى در دل سنگ محمود اثر مى کند: «شنیدم از امیر معزى که گفت... وقتى محمود به هندوستان بود و از آنجا بازگشته بود و روى به غزنین نهاده، مگر در راه متمرّدى بود و حصارى استوار داشت، (محمود) رسولى بفرستاد که فردا باید که پیشآیى... روز دیگر محمود برنشست... که فرستاده بازگشته بود و پیش سلطان همى آمد، سلطان با خواجه گفت چه جواب داده باشد؟ خواجه این بیت فردوسى بخواند:
اگر جز به کام من آید جواب
من و گرز و میدان و افراسیاب
محمود گفت این بیت کراست که مردى از او همى زاید، گفت بیچاره ابوالقاسم فردوسى راست...»
تأثیرگذارى شگفتانگیز کلام فردوسى، صرفنظر از عوامل معنوى، مرهون شناختى است که فردوسى از درک جامعه از زیبایى، تصویرگرى و عواطف گوناگون انسانى در لحظه هاى متفاوت و حتى متناقض هستى دارد. به همین جهت ابعاد مختلف زندگى از عشق غنایى تا نبرد حماسى و پند و اندرز و نمایش، همه در کلام او به نحوى معقول و متناسب جلوه مى کنند و تا اعماق روح جامعه رسوخ مى یابند. سخن او شعرى است که از یکسو چراغى در دست دارد که بر افتخارات گردگرفته و مبهم تاریخى کهن روشنایى مى افکند و آنرا زنده و شاداب و سازنده مى نماید و از سویى دیگر آموزگار اخلاق برگزیده و فرهنگ کارآمد و پویاى مردم سرزمینى است که در عین پایبندى به ارزشهاى انسانى، به استقلال و سرافرازى جاویدان خود دل بستهاند:
جهانجوى اگر کشته گردد به نام
به از زنده دشمن بر او شاد کام
*
به رزم اندرون کشته بهتر بود
که بر ما یکى بنده مهتر بود
همى گفت هرکس که مردن به نام
به از زنده دشمن بر او شاد کام
جز از نیک نامى و فرهنگ و داد
ز رفتار گیتى مگیرید یاد
*
مرا مرگ بهتر از این زندگى
که سالار باشم کنم بندگى
به نام ار بریزى مرا گفت خون
به از زندگانى به ننگ اندرون
6 - دلیل دیگر پرهیز فردوسى از تن دادن به قصیدهسرایى آن است که وى کاربرد این قالب را براى مدحهاى بدون استحقاق نمى پسندد و رجال ناتوان سیاسى و نظامى درواقع انیرانى معاصر خود را درخور ستایش شاعران پارسىگوى نمى داند؛ او سرسپردگى قصیدهسرایان را به اصحاب قدرت فاسد، مایه ننگ مى یابد و شعر خود را متعهدانه و روشنبینانه براى ستایش از کسانى به کار مى برد که با همه جان و تن و اندیشه خویش عاشق ارزشهاى انسانى جامعه جاویدان ایران هستند، جان مى بازند تا ارزشها را پاس دارند:
ز بهر بر و بوم و فرزند خویش
زن و کودک خرد و پیوند خویش
همه سر بسر تن به کشتن دهیم
از آن به که کشور به دشمن دهیم
* این مقاله در کتاب فردوسی و هویت شناسی ایرانی، «طرح نو» ،1381 تهران، منتشر شده است.
دکتر منصور رستگار فسایی